I am out with lanterns; looking for myself -Emily Dickinson
۴ مطلب توسط «Kagami» ثبت شده است

?You mind if I smoke

From Kagami- Posted at Wednesday, 5 March 2025، 08:16 AM

هوا تاریک و روشنه. بارون خیلی ریز و نم‌نم می‌باره.به گلدون‌هام آب می‌دم و همزمان با همه یکی‌یکی خداحافظی می‌کنم. از چهل‌تا گلدون توی اتاقم فقط ده‌تاشون مونده. نمیدونم وقتی کسی نمی‌تونه از چندتا گلدون مراقبت کنه صلاحیت؛ یا نه... لیاقت اینکه از بقیه آدما مراقبت کنه رو داره؟

نیم ساعت بعد تنها صدایی که میاد صدای دم‌شدن  قهوه و اپیزود آبنباتی از شکوفه‌های گیلاس رادیو دیو هست.

هنوز هوا نم داره. همه‌جای خونه بهم ریخته‌ست و مامان یه لیست طولانی از کارهایی که باید انجام بدم رو چسبونده روی در یخچال. اما نمی‌دونم چرا دلم می‌خواد سیگار بکشم. همه چیز رو رها می‌کنم و می‌رم سر کیفم یه نخ بر می‌دارم و با فنجون قهوه‌ام می‌رم توی حیاط. شمعدونی‌های مامان هنوز خیسن. صدای پرنده‌ها آروم‌آروم بعد از تموم شدن بارون شروع می‌شه. می‌شینم جایی که قبلا درخت پرتقال بود و سیگارمو روشن می‌کنم. دودش رو که می‌دم بیرون با بخار نفس‌هام قاتی میشه و وول می‌خوره سمت آسمون. عجله‌ای ندارم آروم به سیگارم پک میزنم. شیرینی لب‌هامو مزه می‌کنم و به پیچ و تاب دود توی نسیم خیره می‌شم.. از توی جیبم صدای آواز ژاپنی میاد. از دورتر صدای پرنده‌ها. برای بار هزارم وقتی چشمم به شعر روی فنجون می‍افته ادامه‌ش رو زمزمه می‌کنم. مامان بدش می‌اد اما من دوست دارم اون‌جایی از شعر رو که می‌گه " نترسیم از مرگ /  مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است " .

سیگار که تموم میشه می‌رم و کنار گل‌های مامان توی باغچه ته سیگارمو چال می‌کنم. با خودم فکر می‌کنم یه جز چندتا ته سیگار تا حالا چندتا چیز دیگه رو اونجا توی باغچه چال کردم تا کسی نبینه؟

مبهوت رد دودم، این شکوه‌ها قدیمی‌ست
تسلیم اصل تکرار، سیگار پشت سیگار

 

پیوست: Cigarettes out the window از Tv Girl

Little Things

From Kagami- Posted at Tuesday, 4 February 2025، 05:47 PM

درسته شب‌هایی وجود دارن که انگار نفرین‌شدن. شب‌هایی که ساعت سه دارن و کلی فکر و خیال. شب‌هایی هم وجود دارن که دلت می‌خواد بیدار بمونی و تا صبح حرف بزنی حتی اگر برای امتحان فردا هیچی نخونده باشی. شب‌هایی وجود دارن که دست‌های همدیگه رو می‌گیریم و امتداد ساحل رو قدم می‌زنیم. شب‌هایی که دلم می‌خواد بیدار بمونم و باهات حرف بزنم اما خواب، -همون خوابی که یه روز آرزو می‌کردی تو رو تو خودش غرق کنه و بذاره یکم آروم بگیری-، میاد و نمی‌ذاره بیدار بمونم.

روز‌ها آروم می‌گذرن. هنوز هم مثل همدیگه‌ن. اما می‌تونم برای آبجی که مریض شده سوپ درست کنم و مراقبش باشم. می‌تونم کتاب بخونم. می‌تونم توی اتاقم که تاریک شده فیلم ببینم و پای سیبی که خودم درست کردم رو با چایی توی ماگی که دختر ستاره‌ای برام خریده بخورم. می‌تونم یک ساعت تمام روی نقاشی‌ای که آخرش هم خوب از آب درنیومد کار کنم و خب... دیگه عصبانی نمی‌شم که خوب نیست. حداقل سعیم رو می‌کنم عصبانی نشم. جوراب پشمالوی گشادمو می‌پوشم و کلاه، کاموا و قلاب رو برمیدارم می‌رم بیرون می‌شینم و همچنان که رادیو دیو گوش می‌دم به این فکر می‌کنم که چقدر دیگه باید ببافم و چند وقت دیگه طول می‌کشه که بتونم بپوشمش. چندین رسپی کوکی امتحان می‌کنم تا اینکه یکیش جواب می‌ده و می‌شه اونی که می‌خواستم.

آدنیوم تازه به گلدون جدیدش عادت کرده و شده پر از جوونه و برگ‌های سبز کوچیک. اول که گلدون رو عوض کردم و برگ‌هاش یکم زرد شدن نگران شدم. دور خودم می‌چرخیدم و کل اینترنت رو گشتم برای اینکه مطمئن بشم برای تغییر گلدونه نه چیز دیگه اما بازم قبول نمی‌کردم و هر روز هر ساعت نگاش می‌کردم و حساب می‌کردم دوتا برگ تا حالا ازش ریخته و نیم سانت برگ کوچولوش زرد شده. اما چیز خاصی نبود. حالا پر از جوونه‌های ریزه و قراره کلی برگ بده.

با خودم فکر می‌کنم شاید ما هم مثل آدنیوم باشیم. پر از برگ بودیم و جوون اما زندگی هم پر از تغییره. تغییرات و اتفاقاتی که دست ما نبودن و نیستن. اینطور شد که برگ‌هامون زرد شد و افتاد و دیگه جوونه نزدیم. موندیم و داریم هر روز برگ‌های بیشتری رو از دست می‌دیم. آدنیوم دوباره جوونه زد چون گلدون بزرگ و بهتری برای زندگی داشت، فقط عادت کردن بهش یکم زمان برد. اما نمی‌دونم اتفاقات و تغییرات زندگی ما هم رفتن به یه گلدون بزرگ‌تر و یه مرحله بالاتر بود؟ یا آفت‌زده شدیم و کوچک‌تر؟

هنوز به اینکه خونه باشم عادت نکردم. از این هفته ترم جدید شروع می‌شه. زندگی اونقدر بهم پیچیده که نمی‌دونم باید خوشحال باشم یا ناراحت. به خونه تعلق دارم یا خوابگاه. شهر من کجاست؟ درسته که از خوابگاه به خونه پناه بیاری و از خونه به خوابگاه؟ مثل یه آونگم که خودشم نمی‌دونه باید کجا باشه و مدام از این سمت به سمت دیگه هلش می‌دن. مثل گنجشکی که پاهاشو با نخ بسته‌ن به شاخه درخت اما تشویقش می‌کنن که پرواز کنه. مثل آدنیومی که تا میاد به گلدون جدیدش عادت کنه جا به جاش می‌کنن.

 

پیوست: little things از one direction.

...I wanna love myself, just like everyone else

From Kagami- Posted at Thursday, 30 January 2025، 09:28 AM

بهش گفتم از وقتی برگشتم حالم خیلی بهتر شده. انگار این بدنمه که با ناخودآگاهم دست به یکی کرده علیه خودم. ولی نمی‌دونم دقیقا چی می‌خواد از جونم. گفتم از اینکه حالم خوب نباشه بدم میاد و به‌نظرم این درد نیست که دارم تحمل می‌کنم صرفا ضعف خودمه که بدنم داره به روم میاره، که درد احتمالا باید یه چیزی بیشتر از به خودت پیچیدن باشه. به حرفا‌هام گوش داد. همیشه گوش می‌ده اما آخرش بهم گفت شاید بهتره تمومش کنیم. گفت احساس می‌کنه همونطوری که بار اول چون آشنا بود بهش اعتماد کردم حالا هم چون آشناست بهش اعتماد ندارم و سوال‌هاشو جواب سر بالا می‌دم و به حرف‌هاش گوش نمی‌دم. نمی‌خواستم اینطور بشه. حس می‌کنم اونم دیگه نمی‌خواد به حرف‌هام گوش بده. گفت منو بخشیده اما می‌دونم این نتیجه کنترل نکردن خودمه. روز اول یکی از چیز‌هایی که بهش گفتم همین بود. گفتم وقتی با یکی آشنا میشم و ازش خوشم میاد می‌ترسم. نگران می‌شم و با خودم فکر می‌کنم دقیقا چند وقت دیگه طول می‌کشه تا ترکم کنه و بفهمه آدم دوست داشتنی‌ای نیستم. اون روز بهم خندید اما خودشم الان ترکم کرده. هرکسی یه بهونه‌ای داره. بهونه اون هم اینه که این به صلاحمه که یکی دیگه رو پیدا کنم. یکی که بیشتر ببینمش و رو در رو و صادقانه باهاش حرف بزنم.

یه بخشی از درونم می‌گه که حرفش راسته. که بهش اعتماد ندارم. اما یه بخشی ازم دوست داره گریه کنه بغلش کنه، به پاش بیفته و التماس کنه ببخشدم. ولی تموم واکنشم به حرفش این بود که بگم بهش فکر می‌کنم. نه غمی نه خنده‌ای. اما انگار دارن توی شکمم طبل می‌زنن. برای همینه که می‌گم ناخودآگاهم با بدنم دست به یکی کرده علیه خودم.

حالا تصمیمم رو هنوز کامل نگرفتم اما به حرفش که می‌گفت از روز‌هام بنویسم گوش می‌دم. می‌نویسم هرچند فکر کنم چرند و پرنده. و در واقع الان هم دارم همین کار می‌کنم. 

اگر بخوام از روز‌هام بنویسم، هر روز عین روز قبله. از خواب پا میشی. قهوه می‌خوری. ظرف‌های صبحونه که مونده رو می‌شوری. لباس‌ها رو میذاری لباسشویی یا خونه رو جارو می‌کنی. غذا درست می‌کنی. منتظر می‌مونی تا بقیه هم برگردن خونه و در حین انتظار فیلم می‌بینی یا کتاب می‌خونی.

دوست داشتم درخت توت هنوز هم پر از برگ های زرد و قهوه‌ای بود و صبح که از خواب پا میشدم میدیدم برگ‌هاش حیاط رو پر کردن، اون وقت میرفتم برگ‌ها رو جارو میزدم و فکر می‌کردم به داستان اون دختره که قرار بود وقتی آخرین برگ از درخت میفته بمیره. البته درخت توت هنوز هم چندتایی برگ داره اما نمیدونم آخریش کی از شاخه کنده میشه.

به‌جای جارو کردن برگ‌ها امروز نشستم روی تخت بیرون و کتاب خوندم. زنده به گور از هدایت. هوا سرد بود و تا استخونم می‌رفت اما دوستش داشتم.

قبلا گفتم از هدایت بدم میاد؟ حالا دیگه نه. نمیدونم... از آدم‌هایی که می‌خوان حرف‌های ساده‌شون رو پرطمطراق نشون بدم میاد و به‌نظرم هدایت هم همینطوره. درد درده. رنج رنج. برای همه و همیشه‌ست. چیزی نیست که بخواد براش اونطور قلم بزنه. شایدم من دارم اشتباه می‌کنم. اما زنده بگور ساده بود. عین یه آدم معمولی. از آبجی خانم و گوژپشت هم خوشم اومد. همشون معمولی بودن انگار یه آدم عادی داشت تعریف میکرد. البته نمیدونم باید ساده و مقبول بود یا سبک پیچیده و خاصی داشت که هرکسی درک نکنه؟ هدایت بدون اون پیچیدگیش هدایت نیست یکیه عین بقیه با یه داستان معمولی.

حالا که فکرش رو میکنم هدایت باید حرف‌های ساده‌ش رو پرطمطراق نشون بده تا هدایت بشه. اما نمیدونم درسته که یه نویسنده به‌خاطر سبکش معروف بشه نه داستانش؟

خیلی از فیلمها و کارگردان‌ها هم همینطورن. سبکشون معروفشون کرده نه داستان و چیزی که قراره بگن. شاید برای همینه که به دلم نمی‌شینه فیلم‌هاشون چون من داستان می‌خوام نه سبک. البته بیشتر نه کامل.

 

* عنوان خطی از آهنگ i don't like myself از imagine dragons

Fixed Post

From Kagami- Posted at Tuesday, 28 January 2025، 02:56 AM
 
REPLICA

By Artist: Nagi yanagi

album: memorandum

Magic Spirit

زهر توی قلبم می‌چرخه

من رازهایی دارم که نمی‌تونم به هیچ‌کس بگم

鏡 (kagami): کاگامی یعنی آینه.

افسانه‍‌های ژاپنی می‌گن آینه دروازه رسیدن به دنیای ارواحه. جایی که روح اصلی خودت رو ببینی، به درون خودت نگاه کنی؛ با خودت فکر کنی ببینی کجای داستانی و قراره کی باشی و چی بشی.

کامنت‌ها بسته است. برای ارتباط با من از دکمه ایمیل استفاده کنید.

Created with ♡ by Kagami