I am out with lanterns; looking for myself -Emily Dickinson

We can work it out

From Kagami - Posted at Tuesday, 11 March 2025، 11:01 AM

دلم می‌خواست بنویسم اما تایپ‌کردن به مراتب آسون‌تر از نوشتن با مداده. اما هیچ ایده‌ای ندارم که چرا به جای باز کردن یه صفحه ورد شروع کردم به نوشتن اینجا. شاید برای اینکه یادم بمونه روزهای سختی هم وجودداشتن و میگذرن.

دور دهن و لب‌هام به خاطر ماسک بدجوری خشک شده بود و فکر کردم دوباره قراره تبدیل به تبخال بشه تا اینکه دوباره شیفت پرستار مهربون شد. تازه از خواب پاشدم - و آره نمیدونم اینبار چی بود که ریخت توی سرم اما هر چی بود بالاخره باعث شد بتونم خوب یکی دو ساعتی بخوابم- که با دیدن لب هام رفت و از توی کیفش بالم آورد و الان هنوزم دارم بوی توت فرنگی رو از لبام حس میکنم.

بهش گفتم از گوشی و اینترنت خسته شدم و میتونه برام کتاب جور کنه؟ گفت ابنجا فقط چندتایی کتاب هست که برای بخش کودکانه و فکر نمیکنه به درد من بخورن. بهش گفتم مهم نیست. سری بعدی که اومد دوتا کتاب تقریبا پاره دستش بود. قصه های خوب برای یچه هاب خوب و پاستیل های بنفش. حالا من نشستم و برای بار چندم و اینبار واقعا از ته دلم آرزو میکنم یه گربه سیاه با چتر از راه برسه و بتونم باهاش دوست بشم و حرف بزنم. اما صداش از تو کتاب میاد که میگه: واقعیت، تو باید واقعیت رو بگی.

واقعیت؟ واقعیت اینه که خسته شدم. دوست ندارم اسم پرستار مهربون و دکترها رو بلد بشم. میخوام دیگه اون لعنتی رو نزنم روی صورتم و برم خونه. واقعیت اینه که آدم هرچقدر هم بگه خونه رو دوست نداره و میخواد ازش فرار کنه توی موقعیت هایی قرار میگیره که آرزو میکنه کاش همونجا بود با تموم سختی هاش.

واقعیت اینه که خودم میدونستم قراره اوضاع بد بشه اما نادیدش گرفتم. میخواستم ببینم اخرش چجوری میشه و حالا که هنوز حتی به اخر نزدیک هم نشده ترسیدم و دلم نمیخواد ادامه ش بدم. شابد راست میگفت. بهتره دست از تظاهر کردن برداریم و واقعیت اینکه چقدر با وجود همه چیز دوست داریم زنده بمونیم رو بپذیریم.

تمرین های تنفسیم رو انجام میدم و امیدوارم عصر که دوباره آزمایش دادم نتیجه اونقدری خوب باشه که بتونم تا فردا صبح برم خونه. توی لوله فوت میکنم و سعی میکنم توپ ها رو اون بالا نگه دارم. توی دستگاه فوت میکنم و سعی میکنم یه خط درست روی خط توی مانیتور بندازم. سخته اما تلاشم رو میکنم.

 

+ پر از غلط تایپی. از این متنفرم. اما حالا نه. حالا فقط میخوم برنم روی دکمه انتشار و هیچوقت هم برنگردم غلط ها رو درست کنم. برای اینکه امید دارم یه روز برمیگردم و اینها رو میخونم و یادم میاد اوضاع چقدر بد بود اما تونستم از پسش بر بیام.

Created with ♡ by Kagami