I am out with lanterns; looking for myself -Emily Dickinson

In This Corner of the World

From Kagami - Posted at Thursday, 26 June 2025، 04:23 PM

در این گوشه دنیا که نامش را گذاشته‌اند خاورمیانه جایی که «رو به آسمان دعا می‌کردیم و از آسمان بمب می‌بارید».

زندگی اینجا غیرقابل پیش‌بینی است، همه از همه‌جای دنیا تبلیغ اینکه هر روز زندگی کن و از لحظه‌ات لذت ببر را می‌کنند اما به گمانم همه اینها جفنگیاتی است که به درد و من و توی جوان خاورمیانه‌ای می‌خورد که چشم‌هامان سیاه است و از این دنیا جز سیاهی ندید. دوست خاورمیانه‌ای من، باید از لحظه‌های اکنونمان استفاده کنیم چون معلوم نیست در آینده قرار است چه اتفاقی برای ما و رویاهایمان بیفتند. وگرنه آن جوان‌های چشم آبی را ببین که چطور برای سال‌های روبه‌رویشان برنامه می‌ریزند و برایش تلاش می‌کنند؟ ببین چطور جشن می‌گیرند فارغ‌التحصیلی‌شان را و می‌روند در شرکتی، جایی کاری دست و پا می‌کنند. و شب‌ها را چطور در بارها سر میکنند، تا صبح دوباره به زندگی قابل‌پیشبینی‌شان برگردند.. تنها ساعات غیرقابل پیش‌بینی آن‌ها همان شب‌ها‌ ست که ممکن است از زور مستی اتفاق‌هایی پیش بیاید که نباید...

شب‌ها... شب‌ها هم به رنگ چشم‌های ما هستند مگر نه دوست خاورمیانه‌ای من؟ در اینجا «شب است و مورچه‌ها دارند اندوه زمین را جابه‌جا می‌کنند.»

وقتی نتوانی برای بعدهایت، نه ده سال بعد، نه پنج سال بعد... حتی برای پنج روز بعدت هم برنامه‌ریزی کنی، که ممکن است سرت را روی بالش بگذاری و خواب بمب ببینی یا بالارفتن دلار... دیگر گور پدر لذت از لحظه... گور پدر هر روز کمی بهتر از دیروز باش...  «نشسته‌ام با شب قمار می‌کنم و هر چه می‌برم تاریک‌تر می‌شوم.»

بهتر از دیروز باشی اما نتوانی از آن استفاده کنی برای چه بهتر شوی؟ امروز از چه لذت ببری وقتی فردایت زیر سایه بمب‌ها خوابیده؟

«جنگ تمام شده‌بود و حالا صلح داشت آدم می‌کشت» ما در صلح می‌جنگیدیم، صلح اصطلاحی بود برای سیاستمدارها. وقتی «اخبار، اخبار را می‌گوید که خبرها را پنهان کند»، ما هر روز در جنگ بودیم. من و تو دوست خاورمیانه‌ای من، هر روز برای زندگی می‌جنگیدیم  «و اعتراف می‌کنم که قرن‌هاست لب‌های‌مان را مثل ماهی‌ها تکان می‌دهیم و هیچ هیچ هیچ نمی‌گوییم».

«اگر برای بُریدنِ این رگ تیغ در خانه نباشد تا مغازه هم نخواهم رفت چرا که دیگر نه اصراری به زندگی دارم نه اصراری به مرگ!»

«و سال‌ها طول کشید بفهمم درختی که زرد نمی‌شود مُرده است...»

 

عنوان: نام انیمه‌ای در وصف زندگی دخترکی جوان در سال‌های جنگ جهانی دوم.

متن‌های در پرانتز: خطوطی از دفتر شعر گروس عبدالملکیان با نام «سه‌گانه خاورمیانه: جنگ، عشق، تنهایی».

𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆟
Created with ♡ by Kagami